ابن عدیم
اِبْنِعَدیم، ابوالقاسم کمالالدین عمر بن احمد بن هبةالله عقیلی (ذیحجۀ 588- جمادیالاول 660/ دسامبر 1192- آوریل 1262)، مورخ، فقیه، ادیب و خوشنویس مشهور حلب در عصر ایوبیان و ممالیک.
مهمترین اطلاعات ما دربارۀ ابنعدیم و خاندان کهن او، گذشته از آنچه خود در آثارش به دست داده، از طریق یاقوت حموی است که معاصر و از یاران نزدیک وی بوده، و بهتفصیل دربارۀ خاندان او به استناد شرح احوالی که خود به خواهش یاقوت نگاشته بـوده (نک : بخش آثـار)، سخـن گفته اسـت. بـااینهمه، ازآنجـاکه یاقوت (16/ 35) در 620 ق، یعنی در 32سالگی کمالالدین، این شرح را نوشته است، احوال ابنعدیم، خاصه فعالیتهای سیاسی و نام و نشان برخی از آثارش را از منابع دیگر باید جست.
ابنعدیم از خاندان آلابیجراده منسوب به محمد بن ابیجراده عامر بن ربیعه از بنیعقیل و از یاران امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) برخاست. این خاندان تا آغاز سدۀ 3 ق/ 9 م در بصره، در محلۀ خـاص طایفۀ خـود ــ بنیعقیل ــ میزیسـت و نخستین کس از آنان که به حلب کوچید، موسی بن عیسی بن عبدالله نام داشت که برای تجارت به شام رفت و در حلب سکنا گزید. نیز گفتهاند چون طاعون به بصره افتاد، گروهی از این خاندان روی به شام نهادند و از جملۀ آنها موسی بن عیسى در حلب مقام گرفت. آلابیجراده که از روزگار پیامبر اکرم (ص) به قرائت و حفظ قرآن مشهور بودند، در حلب نیز در زمرۀ بزرگان ادب، فقه و قضا درآمدند (همو،16/ 5-7)؛ چنانکه قاضی ابوالحسن احمد بن هبةالله، پدر کمالالدین (برخی از نویسندگان، کنیۀ کمالالدین را «ابوحفص»، و او را پسر عبدالعزیز بن احمد بن هبةالله، و نوادۀ ابوالحسـن احمـد خواندهانـد، نک : سخاوی، 595؛ یـافعی، 4/ 158؛ زیدان، 3/ 185؛ قس: یاقوت، همانجا؛ ذهبی، 3/ 300؛ ابنعماد، 5/ 303)، در ایام نورالدین محمود زنگی، خطیب قلعۀ حلب بود و به روزگار پسر او، الملک الصالح اسماعیل، خزانهدار و سپس، قاضی حلب شد و تا 578 ق/ 1182 م، در اوایل عصر صلاحالدین ایوبی، در همین مقام بود (یاقوت، 16/ 34، 35). دربارۀ شهرت این تیره از خاندان ابیجراده به بنیعدیم، اطلاع دقیقی در دست نیست و ابنعدیم خود فقط حدس زده که چون یکی از اجدادش ــ قـاضی ابوالفضل هبةالله ابن احمد ــ با همۀ ثروت و مکنتی که داشته، در اشعار خود از تنگدستی مینالیده، به عدیم مشهور شده است (نک : همو، 16/ 6، قس: 20).
ابنعدیم به روایت خودش، در ذیحجۀ 588 ق زاده شد (همو، 16/ 38- 39؛ قس: ابنکثیر، 13/ 249؛ ابنشاکر، 3/ 126) و از هفتسالگی به تحصیل علم، و به تشویق پدرش، به فراگرفتن خط پرداخت و در نُهسالگی قرآن را ختم کرد. او همچنین نزد پدر و عمویش ابوغانم محمد، و نیز عمر بن طبرزد و بهاءالدین یوسف بن شداد، قاضی حلب و نویسندۀ سیرة صلاح الدین، و همچنین شریف افتخارالدین عبدالمطلب هاشمی به سماع حدیث، و نیز نزد محمد بن یوسف بن خضر به تحصیل فقه مشغول شد (یاقوت، 16/ 38-41؛ ابنشاکر، همانجا؛ طباخ، 4/ 340؛ دهان، 1/ 29).
ابنعدیم در نوجوانی دو بار همراه پدرش که بسیار مراقب تعلیم و تربیت او بود، به قدس و دمشق رفت و در آنجا نیز به سماع حدیث مشغول شد و بهویژه از تاجالدین ابوالیمن زید بن حسن کندی، احمد بن موسی بن طاووس، حسن بن صصری و ابنبنّا حدیث شنید (ابنعماد، همانجا؛ دهان، 1/ 29-30). او در سراسر عمر بدین کار شوق داشت، چنانکه روایت ابنشاکر حاکی از آنکه او از علمای حجاز و عراق نیز حدیث شنید (همانجا)، باید مربوط به سالها بعد باشد که به حج یا مأموریتهای سیاسی میرفت و فرصت را برای استفاده از محضر دانشمندان آن بلاد مغتنم میشمرد.
بههرحال، چون پدرش، احمد بن هبةالله، قاضی حلب درگذشت، وی که 28 سال بیش نداشت، در ذیحجۀ 616/ فوریۀ 1220 به جای پدر نشست و بهزودی توانایی علمی و لیاقت خود را نشان داد و موجب شگفتی شد (یاقوت، 16/ 44). افزونبرآن، در مدرسۀ حلاویۀ حلب نیز به تدریس پرداخت (طباخ، 2/ 73). او خود نیز مدرسهای در حلب بنیان نهاد که ساخت آن از 639 تا 649 ق به درازا کشید، ولی فعالیت آموزشی در آن صورت نگرفت (همو، 4/ 499). از شاگردان ابنعدیم، باید از جمالالدین عثمان بن حاجب (د 646 ق)، محمد بن یوسف بن مسدّی اندلسی (د 663 ق)، شرفالدین عبدالمؤمن دمیاطی (د 705 ق) و مجدالدین ابومحمد عبدالرحمان (د 695 ق)، پسر خود ابنعدیم نام برد (دهان، 1/ 30).
ابنعدیم گذشته از مقام علمی، از رجال برجستۀ سیاسی در دستگاه ایوبیان شام، همچون الملک الظاهر غازی بن صلاحالدین و الملک الناصر پسر او، به شمار میرفت و مأموریتهای مهم سیاسی داشت. او در 634 ق/ 1237 م برای تجدید پیمان الملک الناصر با سلاجقۀ آسیای صغیر به نزد سلطان غیاثالدین کیخسرو رفت (ابنعدیم، زبدة ... ، 3/ 232) و سال بعد به میانجیگری میان امرای حمص و حماه مأمور شد (همان، 3/ 233-234). در 638 ق/ 1240 م که خوارزمیان به شام آمدند، ابنعدیم از سوی الملک الناصر، امیر حلب، به نزد الملک الصالح اسماعیل ابنعادل، امیر دمشق، رفت تا از او برای دفاع از حلب مدد گیرد (همان، 3/ 254). وی چند بار نیز به مصر رفت. یک بار در آنجا علی بن موسی بن سعید به او پیوست و همراه وی به حلب رفت و ابنسعید یک نسخه از کتاب المغرب فی حلی المغرب خود را برای کتابخانۀ او نوشت و اهدا کرد (ضیف، 1/ «ط»، 7). این سفر محتملاً در 644 ق/ 1246 م روی داده بوده است (ابنسعید، 1/ 7؛ قس: دهان، 1/ 22). در سالهای 650 و 654 ق نیز ابنعدیم در عراق بوده است. او در 650 ق برای بیعت با خلیفه از سوی الملک الناصر به بغداد رفت، ولی از موضوع مأموریت دوم وی اطلاعی در دست نیست (ابنعدیم، بغیة ... ، 3/ 1292؛ عینی، 1/ 117).
هنگامی که تاتارها روی به دمشق نهادند، الملک الناصر از حلب به اطراف دمشق رفت و ظاهراً در همین واقعه بود که ابنعدیم در 657 ق/ 1259 م به مصر رفت تا مصریان را به جنگ با تاتارها تشویق کند (عینی، 1/ 218، 220). اگرچه عینی (1/ 218) در این واقعه از ابنعدیم بهعنوان وزیر الملک الناصر یاد کرده است، در منابع دیگر او را نه وزیر، بلکه نایبالسلطنۀ دمشق خواندهاند (برای نمونه، نک : یافعی، 4/ 159؛ ذهبی، ابنعماد، همانجاها). ظاهراً عینی این منصب را که یگانهمنصب رسمی سیاسی ابنعدیم بوده، با وزارت خلط کرده است. زیدان نیز شاید به استناد اشارۀ مبهم ابنعماد (همانجا) او را تا 658 ق یعنی مقارن هجوم تاتارها به حلب، قاضی آن شهر خوانده است (3/ 185). اگرچه خاندان ابنعدیم اغلب عهدهدار منصب قضا بودند، اما روایت صریحی مبنیبر آنکه ابنعدیم لااقل مقارن هجوم تاتارها قاضی حلب بوده است، در دست نیست. در سالهای پیش از آن نیز ابنعدیم خود در ذیل وقایع هر سال، غالباً از قاضی حلب نام برده است (برای نمونه، زبدة، 3/ 219، 225).
بههرحال، ابنعدیم مصریان را به جنگ با تاتارها برانگیخت، ولی هلاگو وارد شام شد و در حلب قتل و غارت کرد، سپس روانۀ حدود مصر شد. ابنعدیم هنگامیکه قطز، سردار مملوک مصر در عینجالوت، تاتارها را بشکست، همچنان در مصر بود، اما در 659 ق روانۀ حلب شد و چون آنجا را سخت ویرانه و متروک یافت، چنان اندوهناک شد که قصیدهای دربارۀ آن سرود و بار دیگر به مصر بازگشت و در قاهره سکنا گزید و اندکی بعد، در همانجا درگذشت. گفتهاند هلاگو خواست تا منصب قضای حلب را به ابنعدیم دهد، اما او نپذیرفت (زیاده، 1(2)/ 476).
ابنعدیم را دانشمندان معاصرش، یاقوت حموی و ابنسعید مغربی، و نیز نویسندگان متأخرتر، همه به بزرگی و دانش و ادب و خرد و نیکسیرتی، بهویژه احاطه بر حدیث و تاریخ ستودهاند (یاقوت، 16/ 37؛ ابنسعید، یافعی، ابنعماد، همانجاها). گفتهاند ریاست حنفیان به وی منتهی شد (طباخ، 4/ 494) و ابنسعید او را رئیس الائمةالحنفیه خوانده است (همانجا). او در خوشنویسی نیز شهرتی بسزا داشت و در این فن وی را از ابنبوّاب برتر میشمردند و آنچه به تقلید از ابنبواب مینوشت، به قیمتهای گرانتر از اصل میخریدند (یاقوت، 16/ 46). او همچنین کتابهایی را به خط خویش استنساخ کرده بود که از آن جملهاند: الاخبار الطوال دینوری (دهان، 1/ 39)، المجتنى اثر ابندرید (نک : عبدالمعید خان، 70) و تلخیص و تحریر تاریخ مسبحی (دهان، 1/ 40). ابنعدیم شعر نیز میسرود و یاقوت برخی از اشعار او را که بیگمان مربوط به ایام جوانی او ست، نقل کرده است (16/ 49-57). شاعرانی چون علمالدین بن مرصص و ابوالحسین جزّار در اشعار خود او را ستایش کردهاند (نک : دهان، 1/ 25).
از اخلاف ابنعدیم اطلاع چندانی در دست نیست. در سدۀ 9 ق/ 15 م، کمالالدین ابنعدیم حنفی دیگری میشناسیم که قاضی و هم متولی خانقاه شیخو در اطراف قاهره بود (ابنتغریبردی، 5/ 362، 392). ازآنجاکه ابنعدیم در اواخر عمر، در قاهره سکنا گزید و همانجا درگذشت، محتمل است که این کمالالدین از نوادگان او باشد.